داشتم به این فکر میکردم که سالهاست از اون لحظه های نابی که تو جان آدمی حک میشه نداشته ام . بذار یه مثال بزنم ، مثلاً داری راه میری یه لحظه ای ، تصویری چیزی حادث میشه که خیلی شفاف و با تمام جزییات در حافظه میمونه و گاهی که یادش میفتی اونقدر جزییات حضور دارند که تمامی حس ها و دریافت های حسی اون لحظه دوباره تو مغز بازسازی میشه

گاهی این یادآوری با تکرار ناخودآگاه یکی از اون جزییات اتفاق میفته و ناگاه تمام صحنه بازسازی میشه و اون حس غریب شناور بودن در خاطره زمانی دور تمام تن آدم رو به لرزه در میاره

خیلی سعی کردم بدونم این اتفاق چگونه میفته تا الان تنها توضیحی که براش دارم اینه که او اون لحظات ناب ، زمان متوقف میشه ( شده بود) و در اون لحظه در لحظه حال حضور داشتم بدون هیچ گذشته و آینده ای و بدن و ذهنم چنان غرق اون لحظه شدند که اون لحظه با تمام جزییاتش جزیی از وجود من محسوب میشه از اون لحظه به بعد.

مثلاً یه بار از روی پل عباس آباد مدرس رد میشدم، روز پنجم ششم عید بود ، مثلاً سال ۸۳ ، ۸۴، داشتم سیلور رین امگا رو گوش میدادم ، یه لحظه تمام خیابون و اتوبان زیر پل از ماشین خالی شد ، وسط پل رو به شمال وایستادم و با تمام وجود فقط به موسیقی گوش دادم

هنوز وقتی اون آهنگ رو میشنوم کافیه ذره ای از قبل و قال دنیا خالی بکنم خودم رو تا دوباره برگردم رو همون پل و همون زمان و تمام اون حس ها ،حتی وزش باد و داغی آفتاب رو هم حس میکنم

بعضی وقتها این برگشت به اون گذشته آنچنان قدرتمند و گسست از زمان حال چنان قویه که میترسم برنگردم

سالهاست دیگه از این لحظات بوجود نیومده برام

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *